رفتم که خار از پا کشم،محمل زچشمم دور شد***یک لحظه من قافل شدم صد سال راهم دور شد

 
 
|

وصیت نامه دکتر چمران
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود كه من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق
سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو كنم… اما من، منی كه وصیت می كنم، منی كه تو را دوست می
دارم… آدم ساده ای نیستم!… من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظھر فداكاری و گذشت و
تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من كافیست كه ھر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به
حدی است كه قادر است ھر دل سنگی را آب كند، فداكاری من به اندازه ای است كه كمتر كسی در
زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده ام:
١. عشق كه از سخنم و نگاھم و دستم و حركاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و
ھدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواھم، و جز به عشق زنده نیستم.
٢. فقر كه از قید ھمه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی كنند، تأثیری در من نمی
كند.
٣. تنھایی كه مرا به عرفان اتصال می دھد. مرا با محرومیت آشنا می كند. كسی كه محتاج عشق است،
در دنیای تنھایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا كسی نمی تواند انیس شبھای تار او باشد و جز
ستارگان اشكھای او را پاك نخواھند كرد. جز كوھھای بلند راز و نیازھای او را نخواھند شنید و جز مرغ سحر
ناله ھای صبحگاه او را حس نخواھند كرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد.
ولی ھر چه بیشتر می گردد، كمتر می یابد …
كسی كه وصیت می كند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار
را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقھا برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از ھر چه زیبا و
دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج كمال و دارایی ھمه چیز خود را رھا كرده و به خاطر
ھدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشكبار و شھادت را قبول كرده است.
آری ای محبوب من، یك چنین كسی با تو وصیت می كند …
وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی كه چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حركت و
مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی
درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ھا و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نكرده اند. آنجا كه سر
تا پای وجودم برای تو و حركت باشد، معلوم است كه مایملك من نیز متعلق به تو است.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون كسی نیستم، در حالی كه به دیگران زیاد قرض داده ام.
به كسی بدی نكرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداكاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به
كسی مدیون نیستم …
آری وصیت من درباره این چیزھا نیست …
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است …
احساس می كنم كه آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم كه به تو سفارش كنم.
وصیت می كنم، وقتی كه جانم را بر كف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم ھر لحظه با این دنیا وداع كنم و
دیگر تو را نبینم…
تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به كسی احتیاج ندارم.
حتی گاھگاھی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می كنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج
نمی كنم. چیزی نمی خواھم، گله ای نمی كنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است كه تو
شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. ھمچنانكه خدای را می
پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز كه نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن ھمچون
نفس كشیدن برای من طبیعی است …
عشق ھدف حیات و محرك زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی
نخواسته ام. عشق است كه روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادھای نھفته
مرا ظاھر می كند، مرا از خودخواھی وخودبینیی رھاند، دنیای دیگری حس می كنم، در عالم وجود محو
می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می كنم. لرزش یك برگ، نور یك ستاره
دور، موریانه كوچك، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم
به دنیای دیگری می برند … اینھا ھمه و ھمه از تجلیات عشق است …



:: موضوعات مرتبط: وصیت نامه شهدا، شهید چمران، ،
:: برچسب‌ها: وصیت نامه,
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391
زمان : 16:1
صفحه قبل 1 صفحه بعد